khurshidejavedan

khurshidejavedan...

khurshidejavedan...

گاهی وقت‌ها

دلت می‌خواهد با یکی مهربان باشی

دوستش بداری

وَ برایش چای بریزی

گاهی وقت‌ها

دلت می‌خواهد یکی را صدا کنی

بگویی سلام،

می‌آیی قدم بزنیم؟

گاهی وقت‌ها

دلت می‌خواهد یکی را ببینی

بروی خانه بنشینی، فکر کنی

وَ برایش بنویسی

گاهی وقت‌ها...

آدم چه چیزهایِ ساده‌ای را ندارد!

khurshidejavedan...

ضعف دارم

-----

امروز وحشتناک بود...خیلی اذیت شدم...

----

امیدوارم پنج شنبه اذیت نشم...همه مرخصی استعلاجی هستن..من هستم و حوضم..

-----

جای گاز مهسا خیلی درد میکنه..

-----

ترجیح میدم اخر هفته برم دریا تا عروسی...

-----

khurshidejavedan...

این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده و از طریق فید قابل مشاهد نمی‌باشد. شما با مراجعه به وبلاگ نویسنده و وارد کردن رمز عبور می‌توانید مطلب مورد نظر را مشاهده نمایید.

[برای مشاهده این مطلب در وبلاگ اینجا را کلیک کنید] khurshidejavedan...

خیلی وقته ب وب میلاد سر نزدم...اصلا یادم نمیاد آدرسش چی بود...دوس دارم بدونم بهزادی ک داداشش زندان سیاسی بود چطور شد؟؟ب ارزوهاش رسید یان؟؟دوس دارم بدونم سمیه و فردین چطو شدن؟بالاخره زن فردین فهمید یا ن؟البته هنوزم بعضی موقع ها فردین اس میده ولی دیگه جوابشو نمیدم...کاش سمیه شمارشو روشن میکرد...دوس دارم بدونم دختر سمیه هنوزم زشته یا خوشگل شده؟دوس دارم یه بار دیگه فقط یه بار  دیگه صدای اون مرد کرد ( ساختمان.خونه صالحی.جی ال ایکس) رو بشنوم... دوس دارم بدونم ندا و دانیال چیکار کردن...و همیشه تو کف حرف دانیال بودم ک راست گفت   یا دروغ...؟؟؟دوس دارم بدونم  امیر ۱۶ ساله ی اونموقع هنوزم علاقه ی زیادی ب رنگ سفید داره؟؟؟ و هنوزم پز پولشو میده؟؟بشدت دوس دارم بدونم پارسای فوق پولدار ک همش با باباش دعوا داشت چیکار میکنه؟؟تونست ب دختر چشم سبزه ک دوست داشت شماره بده یا ن؟؟ و اینکه دس از خودکش های ماهیانش برداشت یا ن؟؟دوس دارم بدونم  خانم پیچ داستانش باآقای مهره ب کجا کشیده شد؟؟امشب چرااینقد ب گذشته های دور فک میکنم؟؟؟ khurshidejavedan...

کنجکاوم..

باید بیشتر بدونم...

ولی...کو راهنما؟کو کسی ک معرفی کنه فیلم و کتاب و کنگره و اینچیزارو...

کی قراره منو متقاعد کنه؟؟؟چ موقع پس؟؟؟داره دیر میشه...

از جهل بدم میاد...

کاش استاد میرسلیمانی بود...(خیلی دوس دارم بدونم جلسه اخر چی میخواست بهم هدیه بده)

باید کتابای بیشتری بخونم....ولی اخه چ کتابی؟؟؟

هرچقدرهم ک طول بکشه باید پیدا کنم جواب سوالام رو...

من باید بدونم درمورد اسلام

khurshidejavedan...

درگیریام از مهرماه شروع شد...

از رفتن قاسمی..

از سفرای اجباری و لازم ب (...)و هزینه های سنگین و اجباری

بدهکاریارو اخه چ جوری بدم؟؟دیگه از وام گرفتن خسته شدم...دیگه وامی هم نمیشه ک بخوام بگیرم...

از دوباره اومدن نادر...

رفتن رضا و نقل مکان من ب خونه مریم...

از شلوغی دفتر و تا ۱۲ شب سرکار بودن..

و هنوزهم ادامه داره..

----------

از پس همش باید بربیام...

ولی..

خیلی سخته..

خیلی سخته..

khurshidejavedan...

باید یه راه حل برای پرداخت بدهکاریا پیدا کنم...

از شنبه باشگاه رفتن و دوباره باید شروع کنم...

زبان خوندن...باید کلاساشم برم...

نقل مکان ب(...)....که بشدت جرات میخواد در این مورد با خانواده صحبت کردن...و صدالبته تغییر شغل..اگر بشه...

دیگه وقتشه آشپزی رو هم یاد بگیرم...فقط و فقط بخاطر مستقل ک میشم راحت باشم...و صد البته دوخت و دوز..

و کلی ریزه کار ک حوصله ی نوشتنشو ندارم ولی هی توی مغزم رژه میرن..

-----

من از پس همه ی مسئله های زندگیم بر بیام...

مثل گذشته

مثل همیشه

khurshidejavedan...

ناراحتم

khurshidejavedan...

خدای مهربون ممنون بخاطر همه چیز

همه چیز

همه چیز

khurshidejavedan...

کمی درد دارم...

و هزارهزار هزار درجه بی حوصله و بیحالم...

---

دفتر شلوغ بود...

ستار امروز اومد دفتر کار داشت...و من کاملا ناامیدی رو توی صورتش دیدم...دقیقا ب درد رحیمی دچار شده...

ومن واقعا دلم میسوزه...دوس ندارم‌کسی دچار این مشکل بشه...

قاسمی اومد دفتر...اونم کاملا مشخص بود کلافه  بود از بیکاری...

------

حس عجیبی دارم...بیشتر تمایل داره ب حس بد

khurshidejavedan...

ینی ریدم دقیقا 

از سر 

تا

پای

بی پولی

khurshidejavedan...

khurshidejavedan...

چشمم درد میکنه

-----

ذهنم خسته است بس ک فک‌کردم و ب نتیجه ای نرسیدم.

-----

فردا ۶ صبح حرکت میکنیم...

دوس ندارم برم....

دوس ندارم توی این حال ببینمش...

-----

درد دارم..

-----

دوس دارم برای یه هفته گوشیمو خاموش کنم...

-----

اگر الهام بره کار کردن از اینی ک هست سختتر میشه

khurshidejavedan...

دس ک میکشم  روی برجستگیای لاک ناخنم اینقدددد حس خوبی دارم ک نگو...

فکرم درگیره و من دوس دارم همه ی فکرارو بندازم دور و فقط و فقط ب " آیدا"ی بیچاره ی کتاب "سمفونی مردگان"فک کنم..

و برم سرکار...کار کنم...کارکنم...کارکنم..اونقدری ک خسته بشم و نیاز باشه برم سفر...و یه سفر خیلی خوب رو بچینم و برم و حالم ک خوب شد برگردم.

khurshidejavedan...

دیروز مریم دیروقت اومد خونه..رفته بودن خونه فرااینا..من دوس نداشتم برم...خونه موندم..البته منظورم خونه ی موقت هست..خوابیدم حسابی..بعدشم سریال نیگا کردم...تا ۳ نصفه شب.دوس نداشتم بخوابم..صب دیر ازخواب بیدار شدم..هول هولکی اماده شدم..ب محضی ک پامو گذاشتم بیرون ...صحنه ی خیلی قشنگی بود...همه جا سفید بود...خییییلی قشنگ بود..دوس داشتم..البته اون قسمتی ک منتظر تاکسی وایساده بودم و دقیقا شده بودم ادم برفی ازبس برف ریخته بود روم رو دوس نداشتم...باید کتاب جدید رو شروع کنم خوندن...با جریان چن شب پیش ک نادر باعث و بانیش بود همه چیز ریخته بهم...مریم میگه ن.فرا میگه ن.شهلا میگه ن.حمید میگه ن..مامان و بابا تردید دارن..و من..من هیچ نظری ندارم...نمیدونم قراره چ اتفاقی بیفته...و این آزارم میده... khurshidejavedan...

همین امشب نقل مکان کردیم خونمون...فک کنم تا یه هفته طول بکشه..

جریان نادر خیلی داره حوصله بر میشه برام...خدا کنه هرچی صلاحه پیش بیاد...

اصلا خوابم نمیام...نکنه دوباره فردا خواب بمونم...

دوس دارم موهامو سبز کنم...

هواخیلی سرده...خیلی زیاد...

khurshidejavedan...

امروز سرکار خیییییییلی اذیت شدم...

ولی ظهر خوب بود...

امشبم ک رفتیم خونه دایی بعداز مدتها...

شهلا اومده...

فردا دوس داشتم بخوابم ولی کلی دعوتی داریم..

khurshidejavedan...

کتاب "دختر شینا"رو تموم کردم...غم انگیز بود...

مهمونا تازه رفتن...

نمیدونم چرا ولی خوابم گرفته...

حوصلم سررفته..

khurshidejavedan...